#می_گل(جلد_دوم)_پارت_108

سرش بود با دست دیگه تکه ای کاهو تو دهنش گذاشت و گفت:ترجیح میدم بزارم خودت دلیلش رو بفهمی....حرف
زدن با تو دیگه فایده نداره!!!من نمیدونم تو مشکلت با زندگی الانت چیه..جدا درک نمیکنم -چون جای من نیستی! -
هیچ کی جای کس دیگه ای نیست!!!همه ادمها جای خودشونن...و خودشونن که اینده اشون و رقم میزنن....متاسفانه
تو من و درک نمیکنی... -نه این تویی که من و درک نمیکنی! -می گل!!! 5ماه دیگه... 5ماه دیگه تحمل کن..بعد برو
سراغ اون هدفهایی که تو زندگیت داری!!!قسم میخورم هیچ کاری دیگه باهات نداشته باشم...من هدفم دور کردن
تو از منجلابی بود که ترگل توش دست و پا میزد...و موفق شدم...فقط این وسط یه اشتباه کوچیک کردم که عاشق
هم شدم....من هیچ کسی رو به زور نمیخوام..اگر میخواستم همون شب مهمونی که ترگل آوردتت کار و تموم
میکردم...من تورو درک میکنم!!!تو میخوای آزاد و راحت زندگی کنی و فکر میکنی این بچه مانع میشه..اما
نه..نمیشه...میتونی از تو همون بیمارستان بری...هر جایی که دوست داری..!!! -دیدی...من برات مهم نیستم..فقط بچه
برات مهمه!!! شهروز سری به نشونه تاسف تکون داد در حالی که آشپزخونه رو ترک میکرد گفت:شب میخوایم بریم
باشگاه غذات و خوردی آماده شو! -من نمیام. لحن شهروز از اون حالت آروم و منطقی یکباره عصبی شد و فریاد
زد:به جهنم...به درک!!! ساعت 6بود که شهروز آماده در برابر چشمان غمگین می گل خونه رو ترک کرد!حتی نیم
نگاهی هم به می گل نکرد....از دست می گل حسابی عصبانی بود هر طور رفتار میکرد باز می گل یه جوری همه چیز
رو خراب میکرد..دیگه طاقت نداشت..شایدم طاقتش خیلی کم بود و زود خسته شده بود..هر چی که بود همه چیز به 8
هم ریخته بود. گوشیش و برداشت و شماره آرمان رو گرفت. -جانم؟ -میای بریم چهارشنبه سوری؟ -کجا؟ -
باشگاه -سواری؟ -آره.... -می گل هم باهاته؟ -نه -می گل رو گذاشتی خونه داری میری گردش؟ -میای یا
نه؟اینقدر سوال جواب نکن! -بیا دنبالم ببینم چتونه شما دوتا -میخوای ک... شعر بگی نیاما! -نه نمیگم بیا... نیم

romangram.com | @romangram_com