#می_گل(جلد_دوم)_پارت_107

کلید که اینجاس -من کلید همه اتاقهارو دارم!!! . شهروز از روی تخت بلند شد و گفت:پاش و بیا غذا بخور!! در ادامه
بی بی رو مخاطب قرار داد:ممنون زنگ زدی..خودم هستم شما میتونی بری...!!! می گل از جاش بلند شد با غیض به
سمت شهروز رفت...بی بی که در و بست می گل به شهروز رسید بازو رو گرفت و گفت:تو اجازه نداری بیای تو اتاق
من! شهروز لبهتش رو روی هم فشر د دست می گل رو گرفت و گفت:بیا بریم یه چیزی بخور -نمیخورم! -می
گل..اعصاب من و خورد نکن..برای تو نمیگم برای بچه میگم. می گل نگاهی به شکمش که این روزها بیشتر خود
نمایی میکرد انداخت!!! -همش بچه...همش بچه...پس من چی؟؟ -تو چی چی؟؟؟چی میخوای؟؟؟میخوای
بری؟؟؟صبر کن...به دنیا اومد برو! -اون که میرم..قبل از اون چی؟؟؟خسته شدم..چقدر تو خونه بشینم؟؟برده که
نیستم...حوصله ام سر رفته! شهروز تو درگاه آشپزخونه ایساد..بر گشت نگاه بی روحی به می گل انداخت و
گفت:بشین یه چیزی بخور میریم باشگاه! -لازم نکرده..من باشگاه نمیام..با این شکم همه بهم میخندن!-کی
میخنده؟؟؟تو زن حامله ببینی میخندی؟؟؟ -میدونی چیه؟؟تو نمیفهمی من چی میگم!!! -تو نمیفهمی من چی
میگم..من میفهمم..اما اتفاقیه که افتاده!باهاش کنار بیا تا تموم بشه بره! -اتفاق افتاده؟چرا نذاشتی همون موقع
تمومش کنم؟ شهروز دندونهاش رو روی هم فشرد....از بین دندانهای به هم فشرده گفت:تمومش کن..بیا بشین
غذات و بخور...داری حوصله ام و سر میبری!! می گل که خودش هم گرسنگی اذیتش میکرد با حرص به سمت
آشپزخونه رفت و در حالی مینشست گفت:تو از اولم علاقه ای به من نداشتی...یه بچه میخواستی بدون اینکه اسم زنی
تو شناسنامه ات بره که به هدفتم رسیدی! وقتی سکوت شهروز و دید سرش و بلند کرد..شهروز دقیقا روبروش
نشسته بود و دستش رو زیر چونه اش زده بود و خیره نگاهش میکرد! -چرا اینجوری نگاهم میکنی؟ -چجوری
نگات کنم؟ -اصلا نگام نکن...بگو چرا من باید طعمه این هدفت میشدم! شهروز همونطورکه کف دستش تکیه گاه

romangram.com | @romangram_com