#می_گل(جلد_دوم)_پارت_100

بود شهروز و ندیده بود؟ * 3روز... 3روزه ندیدمش....چقدر دلم براش تنگ شده....!! -اگر نگاه کردنت تموم شده
لباسهای من و بده بپوشم زشته منتظرن! می گل لبخند صلح طلبانه زد و لباسهارو به سمت شهروز گرفت...اما شهروز
هنوز نتونسته بود زخم زبونهای می گل رو فراموش کنه...لباسهارو از دست می گل گرفت و گفت:برو پیش مهمونها
اینقدر هم راه نرو!! می گل با این لحن سرد باز دلش گرفت.....چقدر این شهروز براش غریب بود....با حرص سرش
و برگردوند رفت تو اتاق و تا وارد سالن شد خاله ایران و آرمان در حالی که کیکی که روش شمع 11بود و فشفشه
رو جلوش گرفتن و آهنگ تولد مبارک رو خوندن..می گل که از دست شهروز عصبانی بود برگشت به شهروز که
اون هم متعجب بود و داشت از آشپزخونه بیرون میومد نگاه کرد... شهروز جلو اومد و با خاله و آرمان سلام و
احوالپرسی کرد...و بعد همه نشستن روی مبل....می گل بر حسب ادب تشکر کرد..خاله رو بوسید و نشست کنارش!!!
شهروز:تولد می گل امروز نیست که!!! تمام توانش رو به کار گرفته بود جلوی مهمونهاشون خیلی عادی رفتار
کنه!طوری که یعنی ما با هم مشکلی نداریم! خاله:میدونم..اما کادو ما امروز حاضر میشد...می گل و شهروز خیره به
خاله نگاه کردن...این کادو چی بود که باید آماده میشد؟ با صدای زنگ آرمان از جاش بلند شد و گفت...رسید! می
گل و شهروز با تعجب نگاهشون بین خاله که لبخند رضایتی رو لبش بود و آرمان که به سمت ایفون میرفت در
چرخش بود. این هدیه چی بود که باید میومد؟؟؟می گل یاد روز تولدش و رسیدن 0تا سبد گلها با هم افتاد...نا خود
آگاه به شهروز نگاه کرد..شهروز که دیگه هیچ محبتی تو لحنش تو صداش و تو نگاهش نبود....چقدر شهروز خوب
میتونست نقش یه ادم بی تفاوت رو بازی کنه با وجودی که هنوز روحش برای می گل پر میکشید...اما فکر میکرد
باید جدا بشیم..یه مدت...یه مدت کوتاه تا می گل به خودش بیاد! با صدای تعارف آرمان که کسی و در برابر
چشمهای بهت زده شهروز و می گل دعوت میکرد به داخل...می گل چشم از شهروز که کاملا متوجه نگاه خیره می

romangram.com | @romangram_com