#می_گل(جلد_اول)_پارت_93


-مهموني کي؟

-مگه ميشناسيدش؟؟؟اصلا براي چي ميپرسي؟؟

-براي اينکه الان من مسئول تو هستم...پس وقتي سوال ميپرسم جواب ميدي...فهميدي؟

-پنجشنبه تولد دوستمه ...اومدم لباس بخرم....کافيه؟

-با کي ميخواي بري؟؟

-با عمه ام!

-چرا اينجوري جواب ميدي؟؟؟

خودشم نميدونست چرا....احساس تنهايي ميکرد با اينکه با شهروز زياد برخورد نداشت اما اينکه ميدونست هر روز يکي تو اين خونه مياد و ميره بهش دلگرمي ميداد....

-ببخشيد...ميشه برم؟؟؟

-زود برگرد خونه...زنگ ميزنم...

بدون منتظر جواب موندن گوشي و قطع کرد...بالاي گوشيش و گذاشت رو لبش و رفت تو فکر!

مي گل يه لباس مناسب خريد و برگشت خونه...خواست به شهروز زنگ بزنه بگه رسيده...اما پشيمون شد...


romangram.com | @romangram_com