#می_گل(جلد_اول)_پارت_92

-تنهام..اومدم لباس بخرم...

-براي عيد؟

لحن شهروز مهربون شد...همون موقع هم نشست رو مبل و پاش و گذاشت رو ميز و انداختشون رو هم...

-نخير..براي مهموني!

-مهموني؟

-مگه قرار نبود هر کس زندگي خودش و داشته باشه؟؟من اصلا از شما پرسيدم کجا ميريد و چيکار ميکنيد؟؟؟

-خب بپرس!

مي گل با تعجب گفت:بپرسم؟

-آره..ميخواي بدوني کجام؟

-نه!!!به من ربطي نداره....

-ولي من ميخوام بدونم تو کجايي و براي چي ميخواي لباس بخري!!

مي گل با عصبانيت گفت:براي مهموني دوستم!

شهروز حواسش و بيشتر جمع کرد و از اون فاز مهربوني اومد بيرون

romangram.com | @romangram_com