#می_گل(جلد_اول)_پارت_90
-گفتن اين و براتون بيارم!
ليوان مشروب و از دستش گرفت و گفت ممنون!
وقتي ديد ايستاده و مستاصل نگاهش ميکنه به تخت استخر اشاره کرد و گفت بشين!
مينا هم نشست
-تو هميشه اينقدر ارومي؟
-تقريبا...
-.مشروب؟؟؟
و ليوانش و به سمتش گرفت...
-ميخورم حالا...
-چند سالته؟
-22
شهروز مقداري از ليوانش خورد.....خودشم نميدونست از اين دختره خوشش نيومده يا فکرش مشغول مي گله که اينطوري شده؟؟فکرش که مشغول بود...با خودش فکر کرد به خاطر تعهديه که بهش دارم...نبايد ولش ميکردم و ميومدم!
بدون اينکه حرف ديگه اي بزنه ليوانش و گذاشت لب استخر و شروع کرد به شنا کردن!...وقتي برگشت مينا نبود...با خودش گفت اين و چيکارش کنم اين چند وقت؟؟؟
romangram.com | @romangram_com