#می_گل(جلد_اول)_پارت_89


علي مثل بچه ها صاف و دست به سينه نشست و گفت:برو بابا...هواي شماله و مي و مستيش!

شهروز جوابش و نداد...با خودش گفت اين بزرگ نميشه....!!!

رسيدن به ويلاي بزرگشون...سرايدار اب پاشي کرده بود و همه چيز مرتب بود...تا اومدن بقيه 1-2 ساعتي فرصت استراحت داشتن...تو ويلاي شهروز هم يه پيانو بود...کلا ويلا سفيد و ابي بود....شهروز بعد از اينکه وسايلش و گذاشت تو اتاقش اومد و روي صندلي راک جلو پنجره شيشه اي بزرگ که نماي جنگل داشت نشست...خودشم نميدونست چرا همه فکرش پيش مي گل....سري تکون داد و با خودش گفت:الان اين دختره بياد حواسم ميره پيش اون...يه دختر بياد تو زندگيم مي گل و فراموش ميکنم..مطمئنم!!

چشمهاش و بست...صداي تق و توق علي اذيتش ميکرد اما هيچي نگفت...با خودش گفت:برده ام که نيست...اونم اومد سفر و خوش گذروني...همين که از دوست دخترش دل کنده و با من همراه شده خيليه...تا دوست دخترش برسه بزار راحت باشه...چون ميدونم بياد يه سره اويزونشه!اينم احمقه...ادم با يه دختر اين همه مدت نميمونه که بعد نتونه دکش کنه!

با سر و صداي بيرون متوجه شد بچه ها اومدن..از جاش بلند شد و رفت پشت پنجره ايستاد....زيبا اويزون گردن علي بود...سهراب احتمالا باز با ترانه قهر بود..اخمهاي جفتشون تو هم بود....کيا و شبنم هم داشتن چمدونهاشون و از پشت بنز کيا در مياوردن...اون دختر تنها هم احتمالا مينا بود....قد و هيکلش که بد نبود.....به خودش پوزخند زد...33 سالته به جز جذابيت جنسي هيچي نميبيني...دخترها غير از اين مورد احساس هم دارن....

اما اينبار وجدانش به جاي اينکه سرش داد بزنه گفت:آره مثلا مي گل.....

-سرش و محکم تکون داد و به سلام سهراب جواب داد.

سهراب...چيه؟؟؟تو فکري رفيق؟؟؟اورديمش بابا...خماري؟؟؟

جواب قهقهه ي سهراب و با پوزخند داد...و در ادامه با ترانه دست داد...کيا و شبنم هم همراه مينا اومدن تو . سلام کردن و دست دادن...با برخورد اول ,شهروز فهميد مينا اينکاره نيست....خيلي خجول و اروم دست داد و سلام کرد..با اينکه ميدونست بهش گفتن براي چي همراهشون شده...شهروز از دخترهاي شر و شيطون بيشتر خوشش ميومد..چون خودش اروم و مغرور بود....هنوز نرسيده شروع کردن به مي زدن و شوخي و خنده...شهروز که زياد با شلوغي حال نميکرد رفت تو اتاقش...مايوش رو پوشيد و حوله و مبايلش و برداشت و در برابر سوال بچه ها که پرسيدن کجا؟گفت:ميرم استخر...

سهراب با تعجب گفت:سرده هاااا!!!!!

نگاه عاقل اندر سفيه شهروز ساکتش کرد....ميدونستن شهروز تو سرما هم شنا ميکنه....البته که اب استخر گرم بود کلا استخر سيستم گرمايي داشت...فقط موضوع اين بود که هنوز کله اشون خوب گرم نشده بود که بپرن تو استخر!

حوله و مبايلش و گذاشت رو ميز و پريد تو اب...طول استخر بزرگ و پروانه رفت و برگشت....وقتي به سرش و از اب بيرون اورد مينارو ديد...


romangram.com | @romangram_com