#می_گل(جلد_اول)_پارت_86
با شنيدن اقا کنار شهروز تازه يادش اومد ديشب با چه لحني باهاش حرف زده.....اومد چيزي بگه اما پشيمون شد...اون و چه به عذر خواهي؟؟؟
مي گل رفت تو اتاقش...شهروز در و زد تا علي بياد بالا...به سمت اتاقش رفت گرمکن سرمه اي و تيشرت سفيدش و پوشيد...اديداسهاي سفيدش و پاش کرد...گرمکنش و بست دور گردنش و چمدونش و برداشت اومد بيرون...علي وسط اتاق ايستاده بود!
شهروز-بريم؟
-نمياد؟
شهروز در حالي که دنبال مبايلش ميگشت گفت :کي؟
-اين خوشگله!
با غضب نگاهش کرد:يه بار ديگه اينطوري در موردش حرف بزني من ميدونم و تو..اسم داره !
-ببخشيد...مي گل!!!
-بريم..دير شد....
علي از در رفت بيرون و شهروز قبل از اينکه از در بره بيرون مکث کرد...ولي باز پشيمون شد...بايد دندون اين حس و ميکند....مي گل مثل بقيه نبود!
در حالي که چمدونش و انداخت رو صندلي عقب و سقف ماشين و ميزد کنار علي گفت:تنهاش ميزاري؟؟؟
-به تو ربطي نداره...تو چرا اينقدر اين برات مهمه؟فکر کن نيست!
علي سري تکون داد و بدون اينکه در ماشين و باز کنه پريد رو صندلي نشست...
romangram.com | @romangram_com