#می_گل(جلد_اول)_پارت_85


و در و کوبيد به هم...

-به درک....روانييي

اين و بلند گفت...براش مهم نبود که بشنوه..و شهروزم شنيد...اما تنها کاري که کرد اين بود که با دست چند بار روي لبهاش کشيد....

-اگر از اول بهم شهروز نميگفت هوايي نميشدم...

-بس کن بابا....باز دلت لرزيده ميندازي تقصير اون؟؟؟يه کم مرد باش...بگو نميتونم خودم و کنترل کنم...

صبح زود بايد راه ميافتادن...خوابش نميومد...کمي غلت زد..وقتي ديد خوابش نميبره تصميم گرفت کمي مشروب بخوره..ميدونست اينطوري خوابش ميگيره...رفت بيرون ساعت 11 بود..چراغها خاموش بود...رفت سمت ميز بار گوشه هال...به مبل که رسيد در کمال تعجب مي گل و ديد که گوشه کاناپه خودش و جمع کرده و در حالي که موهاش از مبل پايين ريخته خوابش برده...بدون اينکه ازش چشم برداره يه گيلاس برداشت و کمي ويسکي توش ريخت....براش جالب بود که مثل اولين باري که رابطه جنسي داشت بدنش ميلرزيد...نزديک مي گل شد...تو دلش گفت..خدايا بيدار نشه فقط...دو زانو نشست کنار مبل...کمي از گيلاسش خورد....صورتش و اورد پايين موهاش و بو کرد....چنان عميق نفس کشيد که انگار آخرين نفس زندگيش و ميکشه..کمي ديگه از گيلاسش خورد....دستش و برد زير موهاش...مي گل کمي جابجا شد...شهروز خودش و کشيد پشت مبل وقتي مطمئن شد بيدار نشد همونطور تکيه زد به مبل و با موهاي مي گل بازي کرد..اينقدر بلند بود که مي گل متوجه نشه کسي داره به موهاش دست ميزنه!

گيلاسش و تا ته سر کشيد و با عجله رفت تو اتاقش....شهروز...اين هوسه...تمومش کن...

دراز کشيد رو تخت و چشمهاش و محکم بهم فشرد...فکر ميکرد اينطوري زودتر خوابش ميبره!

_________________________________________-

مي گل با شنيدن صداي زنگ از خواب پريد و وسط اتاق مات و مبهوت مونده بود ...شهروز هم با عجله از تو اتاقش اومد بيرون و با قيافه مي گل که هنوز خواب الود بود مواجه شد..هر دو ياد ديشب کردن...مي گل ياد دادي که شهروز سرش زده بود و شهروز ياد موها و بوي مي گل...شهروز با ياد اوري اون موضوع مهربون شد گفت..سلام...خوب خوابيدي؟

اما مي گل دقيقا حسش بر عکس بود خشمش رو خورد ولي تو صداش عصبانيت موج ميزد

-خيلي ممنون آقا شهروز!


romangram.com | @romangram_com