#می_گل(جلد_اول)_پارت_79


-مگه نمياي مدرسه ديگه؟؟؟

-چرا اما از امروز تکرار ميکنم يادت نره!

-قول نميدم...

-بي خود..اگر مشکل داداشته خودم ميام ازش اجازه ميگيرم...

-نه!!!نه!!!خودم بهش ميگم...

با هم باي باي کردن و مي گل قبل از اينکه بره تو نيم نگاهي به ماشيت آراد انداخت..اون هم براش جراغ زد...مي گل سري تکون داد و رفت تو...

هفته بعد آخرين هفته مدارس قبل از عيد بود..تا دو شنبه بچه ها رفتن مدرسه اما وقتي ديدن معلمها هم يکي بود يکي نبود ميان سر کلاس تصميم گرفتن رسما مدرسه رو تعطيل کنن...روز آخر از آراد خبري نبود...طبق معمول هر روز سما باز براي تولد به گلاره و مي گل تاکيد کرد و باز هم مي گل گفت قول نميدم...

-تو غلط ميکني...نياي ميام دنبالت...گفته باشم....

-خيلي خب حالا برو تا پنجشنبه ببينم اصلا زنده هستم يا نه....

-اگرم مردي بگو داداشت جنازه ات و بفرسته...

اين جمله رو تقريبا داد زد...چون از هم دور شده بودن...

رفت بالا...در و که باز کرد متوجه صدا از توي هال شد...فکر کرد نکنه باز مهمون داشته باشه؟؟؟با اين فکر در و دوباره بست...


romangram.com | @romangram_com