#می_گل(جلد_اول)_پارت_77
-چي چي تا هفته ديگه؟؟؟بايد بياي!!!
همون موقع زنگ به صدا در اومد..
سما-پاش و بريم..
-گلاره چرا نيومد؟؟
-نمياد امروز...مگه ديروز بهت اس نداد؟؟؟
-نميدونم..نگاه نکردم.
-..تو گوشيت و بزار جا گوشت کوب ازش استفاده کن!چرا هيچوقت جواب نميدي؟؟
-حالا چرا نمياد؟؟؟
-رفتن کرج باغشون....خاله اش اينا از امريکا اومدن....گفت يه پنجشنبه نيام هيچي نميشه!
هر دو به سمت کلاس راه افتادن..تا زنگ آخر سما 1000 بار ياد اوري مهمونيش و کرد و هر بار مي گل جواب سر بالا داد...علاوه بر اينکه واقعا نميدونست عکس العمل شهروز در برابر اين دعوت چيه لباس هم نداشت....پولهايي که شهروز بهش ميداد و جمع ميکرد...با خودش فکر ميکرد اين امدن يه رفتني داره...پس بايد پشتوانه داشته باشم!حساب مال خودش و با شناسنامه خودش باز شده بود...پس ميتونست همش مال خودش باشه...مبلغي هم که شهروز براش ميريخت قابل توجه بود...ترجيح ميداد اينده نگر باشه تا مثل خواهرش خوش گذرون!البته اگر قرار به رفتن بود خريدن يه لباس خيلي مهم نبود....
بعد از ظهر باز آراد با ماشينش دم در بود.
سما-باز که عاشق خسته اومده!
romangram.com | @romangram_com