#می_گل(جلد_اول)_پارت_64

-دوست دارم...همينه که هست....

-درستت ميکنم....

-تو کي هستي که بخواي من و درست کني؟

-من به شهروز ميگم ديروز کجا بودي!

-زود تر از تو خودم ميگم...خيالت راحت!هر چند که به اون هم ربطي نداره!حالا نگه دار پياده بشم.

-نگه دارم که آقا سوارت کنه؟

وقتي مي گل رد نگاه علي و که از تو اينه به عقب نگاه ميکرد دنبال کرد نا خوآگاه برگشت و ماشين آراد و ديد که پشتشون داره مياد....



صاف نشست رو صندلي و گفت:اه!!!لعنتي...من و برسون خونه!

علي هم مسير و کج کرد و مي گل و جلوي خونه پياده کرد...تا وقتي بره تو خونه ايستاد...فکر ميکرد اگر قراره مي گل رابطه اي داشته باشه اون منم که باهاش اين رابطه رو ايجاد ميکنم!

با صداي گاز ماشين آراد که از بغل ماشينش رد شد به خودش اومد..مي گل رفته بود اون هم ماشين و به حرکت در اورد و به سمت شرکت پدرش حرکت کرد!

مي گل بعد از وارد شدن تو خونه...اولين کاري که کرد رفت سراغ شماره آراد...از لاي يکي از کتابهاش پيداش کرد و گرفت.

وقتي گوشي اراد زنگ خورد با بي حوصلگي اون و در اورد و نگاهي بهش انداخت...شماره براش نا اشنا بود پرتش کرد روي صندلي کناريش اما يهو با فکر اينکه احتمال داره مي گل باشه برش داشت!

romangram.com | @romangram_com