#می_گل(جلد_اول)_پارت_61


-نه...ولي بالاخره که يکي بايد جمعشون کنه!

-ميگم فردا بي بي بياد...تو بشين سر درست.

صبح تو مدرسه توقع داشت گلاره وقتي ميبينتش از ش دلخور باشه يا اينکه تمام مدت از آراد حرف بزنه اما اينطور نبود.....تنها حرفي که از ديروز توسط گلاره گفته شد اين بود که آراد به گلاره هم تاکيد کرده بود , شده يک بار مي گل بهش زنگ بزنه و گلاره هم گفته بود که من موافق اين رابطه ام اما تصميم نهايي رو خودت بگير من هيچ دخالتي نميکنم....

مي گل هم تصميم گرفت همون روز باهاش تماس بگيره و به قول معروف سنگ هاش و باهاش وا بکنه!

از در مدرسه که اومدند بيرون گلاره به پهلوي مي گل زد و گفت:ماشين آراده!

مي گل برگشت و به 206 مشکي رنگي که اون سمت خيابون ايستاده بود نگاه کرد..همون موقع اراد براش چراغ زد...روش و برگردوند و همونطور که همراه سما و گلاره قدم برميداشت گفت:مگه کار و زندگي نداره؟

گلاره:ديوونه شده ديگه....تا بهش زنگ نزني کار هر روزش ميشه همين!

بحث در مورد رابطه ي پسر دخترها و واقعي بودن و نبودنش بالا گرفته بود که مي گل متوجه شد يکي بعد از چند بوق صداش زد! با خيال اينکه آراده روش برگردوند اما در کمال نا باوري علي و ديد که تو يه آزارا سفيد نشسته و صداش ميزنه...نا خودآگاه برگشت و به پشت سرش نگاه کرد...ماشين آراد کمي دور تر ايستاده بود...ميدونست آراد شاهد اين صحنه است اما قيافه اش و نميديد.به سمت ماشين علي رفت و گفت بله؟

-سوار شو کارت دارم.

-بايد برم خونه!

-مثل ديروز که يه راست رفتي خونه؟

استرس و ترس تو چشمهاش خونه کرد ...ميدونست اين دست بردار نيست...براي اينکه تو خيابون زياد ديده نشه و جلب توجه نکنه خدا حافظي سرسري از سما و گلاره کرد و در برابر چشمهاي حيرت زده اون دو تا و البته چشمهاي به اشک نشسته آراد سوار ماشين علي شد و علي هم پاش و گذاشت رو گاز و ماشين و از جا کند!


romangram.com | @romangram_com