#می_گل(جلد_اول)_پارت_55


مي گل متوجه شد همه پياده شدن و منتظر اون هستن...از در کناريش پياده شد و زير لب طوري که فقط گلاره بشنوه گفت:با اين لباسها آخه؟

-خيلي هم خوبه بيا بريم.

دستش و گرفت و با تعارف سعيد و دوستش جلوتر از همه وارد کافي شاپ شدن!مي گل که حسابي ترسيده بود سرش و پايين انداخت و سريع رويکي از صندلي هاي ميزي که گلاره انتخاب کرده بود نشست!بعد از سفارش نسکافه نشستن و با هم صحبت کردن...دوست سعيد که حالا فهميده بودن اسمش اراد هست رو به مي گل گفت:انگار خيلي معذبي...!!!

-نه اينطوري نييست..ميترسم کسي ببينتمون!

-ميخواي بري خونه؟

-اگر اجازه بديد من برم؟

گلاره:ااا...لوس نشو ديگه..ميريم حالا!

با نگراني شديدي که تو دلش بود گفت:گلاره باشه براي يه وقت ديگه!

اراد:من ميبرمتون...

قبل از اينکه مي گل حرفي بزنه رو به سعيد گفت:سوييچ ماشن و بده...

سعيد هم بدون هيچ اعتراضي سوييچ و گفت طرفش و گفت..دير نکني...گلاره رو بايد زود ببرم خونه!

-باشه زود ميام!


romangram.com | @romangram_com