#می_گل(جلد_اول)_پارت_54
بعد با دست علامت سر بريدن و نشون داد!
رو به مي گل کرد:تو بيا...
-نه عزيزم..ممنون...برو خوش باشيد!
-بيا ديگه....داداشتم که ميگي ميره استوديو نيست...يه دور ميزنيم بر ميگرديم!
-نه عزيزم..مزاحم نميشم!
سما خدا حافظي کرد و تندي رفت...گلاره دست مي گل و کشيد و گفت:بيا بابا ناز نکن..اون سر خر و نميبيني تو ماشين نشسته؟
در حالي که دنيال گلاره کشيده ميشد گفت:گلاره درست نيست...يهو داداشم زنگ ميزنه ميبينه نيستم شاکي ميشه!
ديگه رسيده بودن به ماشين در و باز کرد و در حالي که مي گل و هول ميداد تو ماشين سلام کرد!
مي گل هم که ديد ديگه درست نيست چيزي بگه سلام کوتاهي کرد و معذب نشست!
وقتي ديد مسير, مسير خونه نيست گفت:کجا داريم ميريم؟
پسري که کنار سعيد نشسته بود گفت:يه چيزي با هم بخوريم بعد ميرسونمتون خونه!
باهوشتر از اين بود که نفهمه اين اسرار گلاره و اين قرار و مدارها از پيش تعيين شده است....با اينکه راضي نبود اما چيزي نگفت....به نظرش سعيد و دوستش اينقدر با شخصيت و با وقار بودن که ارزش يکي دو ساعت همنشيني و داشته باشن...با خودش گفت يکي دو ساعت تحمل ميکنم بعد خيلي محترمانه ميگم که اهلش نيستم!تنها نگرانيش از مدرسه بود..اگر کسي گزارش ميداد اخراج بود ميدونست خانم موحد رو حرفش واميسته و منتظر يه اشاره است...هر چند تا اون روز همچين درس خونده بود که همه معلمها و حتي کادر انضباطي ازش راضي بودن!
گلاره:مي گل...مي گل...پياده شو ديگه!
romangram.com | @romangram_com