#می_گل(جلد_اول)_پارت_48

-مي گل...مي گل!

از جا پريد رفت پشت در

-بله؟

-در و باز کن ببينم!

حتي تو اين موقعيتم دستور ميداد...خواهش نميکرد.

مي گل در و باز کرد...يادش رفته بود چيزي رو سرش بندازه...چند ثانيه نگاه شهروز روش ثابت شد بوي الکلي که خورده بود با دود سيگاري که تو دستش بود و عطر معرکه و خوش بويي که رو تنش بود قاطي شده بود...يه لحظه احساس کرد از اين بو خوشش اومد...سيگاري که شهروز ميکشيد بوش 180 درجه با بوي سيگار تر گل فرق داشت....

-چرا در و باز نميکني؟بيا يه چيزي بخور!

بشقاب و گرفت و گفت:ممنون!آخه قبل شما علي اومده بود پشت در...شما فرستاده بوديدش؟؟؟

شهروز اخمهاش و کمي تو هم کرد و گفت:خيلي خب خودم باهاش حرف ميزنم...در و رو کسي باز نکن

-چشم

داشت در و ميبست که صداي شهروز و شنيد!

-درو قفل کن...

اين و گفت و رفت..

romangram.com | @romangram_com