#می_گل(جلد_اول)_پارت_46
با صداي زنگ در رو به علي گفت:ببين کيه؟
علي :تو نزدک تري که!
-بهت ميگم ببين کيه!
بعد بلند شد و رفت سمت مي گل
-بقيه اش و ببر تو اتاقت بخور!
-تموم شد.
اين گفت و بلند شد بشقابش و برداشت!
-پس برو تو اتاقت!
-اين و بشورم!
با حرص بشقاب و از دستش قاپيد و گفت:ميگم برو تو اتاقت!
مي گل هم در حالي که با حرص قدم بر ميداشت با خودش فکر کرد معلوم نيست باز چه جور مهموني داره که من نبايد ببينمشون!
تازه با حرص نشسته بود رو تختش که در زدن..از ترس اينکه علي باشه پريد پشت در و گفت بله؟
شهروز بود با صداي محکم و با لحني دستوري گفت:در اتاقت و قفل کن!
romangram.com | @romangram_com