#می_گل(جلد_اول)_پارت_41
-سوال من و با سوال جواب نده...گفتم چي گفتي!
خواست بگه خودت شنفتي اما ترسيد..مستعد کتک خوردن بود!
-هييچي!
گوشش و اورد جلو و گفت:چي؟؟؟تکرارش کن!
-گفتم ديگ به ديگ ميگه روت سياه!
بعد از اين جمله بازوش و که محکم گرفته بود ول کرد و گفت:بار آخرت باشه...!!!
مي گل که قصد داشت تو اشپزخونه غذا بخوره...پشيمون شد...بشقاب کالباس و نون و سس و گذاشت تو سيني و رفت تو اتاقش!
شهروز با عصبانيت رفت کنار علي که داشت به شيشه اکواريوم ميزد!
-بار آخرت باشه ...
علي-کاري نکردم که!
-گفته بودم اينکاره نيست..فقط يه همخونه است...
-کاري نکردم که!!!!!
romangram.com | @romangram_com