#می_گل(جلد_اول)_پارت_35


-پاش و بيا بقيه خوابت و اينجا بکن!

-چي شد؟تنها شدي؟

-منتظرم..باي!

بلند شد و چاي دم کرد.....با خودش فکر کرد..بدبختيه...ادم تو خونه خودشم نميتونه راحت باشه!دوش گرفت و از فرق سر تا نوک پاش رو عطر زد!



يک ساعت بعد وقتي زنگ خونه شهروز به صدا در اومد مي گل سر کلاس منتظر معلم نشسته بود!

-تازه اومديد اين محل؟

لبخندي به روي دختري که نميشناخت زد و گفت:بله!

-کودوم مدرسه بودي؟

-ما شهرستان بوديم!

دروغ گفت..براي اينکه بعدش ميخواست بپرسه کجاس و اون چي بايد ميگفت يا اگر مدرسه رو ميشناخت چي؟؟؟خيلي براش مهم نبود که بدونن کجا زندگي ميکرده اما براش مهم بود که 2-3 سال همه با تمسخر بهش نگاه نکنن!

با ضربه دستي که محکم رو شونه بغل دستيش خورد توجهش به عقب جلب شد!


romangram.com | @romangram_com