#می_گل(جلد_اول)_پارت_34

مدرسه زودتر از روال معمول شروع شد...از اون سال حسابي بايد درس ميخوند براي کنکور..و مدرسه اشون هم چون جزو مدارس نمونه بود کلاسهارو زودتر شروع کرده بودن....روزي که رفته بود فرم گرفته بود برنامه هم بهشون داد بودن....اواسط شهريور بود صبح با ذوق و شوق بلند شد...چند روز قبل شهروز کتابهاش و گرفته بود و گذاشته بود رو ميز...کلا همديگه رو نميديدن.....مي گل هم اين رويه رو دوست داشت...بهتر ميديد از هم دور باشن تا به هم نزديک بشن...ميدونست کارش زياده..گهگاه تا نيمه هاي شب بيرون بود....وقتي هم خونه بود ميشنيد که يا داره پيانو ميزنه يا گيتار يا ويالون.....البته وقتي در اتاق مي گل بسته بود صدا زياد تو اتاق نميومد..اما مي گل از صداي ساز خوشش ميومد..اين جور موقع ها لاي در و باز ميذاشت...

...ميدونست يه حموم تو راهرو هستش...يه حموم تو اتاق شهروز يه حموم هم تو هال...اول رفت تو حموم توي راهرو که هميشه ازش استفاده ميکرد دوش گرفت...اميدوار بود شهروز بيدار نشه و بيرون نياد...که خوشبختانه همونطور هم شد!موهاش و بست و لباسهاش و تنش کرد...کيف کوله اي که باز هم شهروز بدون نظر اون خريده بود و دستش گرفت و خودکار و دفتر و طبق برنامه کتابهاش و گذاشت تو کيفش و رفت بيرون...کفش هاي قديميش که خيلي هم کهنه نبودن و پاش کرد...در و باز کرد اما صداي شهروز ميخ کوبش کرد...برگشت سمت صدا!

-داري ميري؟

کمي رو نوک پنجه ايستاد..اي بابا اين خونه چرا اينقدر بزرگه...اين کجاس که نميبينتش؟

دستش و اورد بالا و تکون داد..من اينجام!!رو يکي از مبلهاي ته سالن خوابيده بود.

-خب چرا اونجا خوابيدي؟ادم ميترسه!

شهروز که ميدونست ديده نميشه لبخند زد...اما بذون اينکه اجازه بده لبخندش رو لحنش تاثير بزاره گفت:اين وقت صبح تنها ميري..مراقب باش!

مي گل بدون اينکه جواب بده رفت بيرون و در و بست..بعد دهنش و کج کرد و اداي شهروز و در اورد!تنها ميري مواظب باش!

خودش 2 هفته است نميگه اين تو اون اتاق زنده است يا مرده!

مي گل که در و بست شهروز از جاش پريد...تمام اين مدت منتظر همين لحظه بود مبايلش و برداشت شماره کيانارو گرفت.

-بله؟

-خواب بودي؟

-تويي؟اره...ساعت 7 شهروز!

romangram.com | @romangram_com