#می_گل(جلد_اول)_پارت_31


اين بهترين سلاح بود...ترسوندنش از گناه !

-بايد ازش امتحان ورودي بگيرم!

-خب بگير...هر کاري دوست داري بکن...اما ثبت نامش کن..من قول ميدم پشيمون نشي!

-بگو بياد تو!

شهروز در و باز کرد و به مي گل که روبرو در ايستاده بود گفت:بيا تو!

مي گل همونطور که سرش پايين بود وارد شد!

-سلام

خانوم موحد کاملا شوکه شد..انتظار ديدن يه دختر با همون تيپهاي عجق وجق و داشت..اما با يه دختر کاملا ساده روبرو شد

-سلام...سرت و بگير بالا ببينم!

وقتي زيبايي صورتش و ديد نگاه معني داري به شهروز انداخت..اما شهروز قبل از اينکه خاله اش حرفي بزنه براي اينکه شخصيت و غرورش لکه دار نشه گفت:من ميرم...کارش تموم شد براش آژانس بگيريد بفرستيدش خونه!

حتي مي گل رو هم مخاطب قرار نداد...

-چند وقته باهاش دوستي؟


romangram.com | @romangram_com