#می_گل(جلد_اول)_پارت_17


راديو داشت اخبار پخش ميکرد و مش قاسم محو صحبتهاي گوينده بود....با اينکه تو نگهباني تلوزيون داشت اما طبق عادت قديميش راديو رو ترجيح ميداد...صداي زنگ تلفن که بلند شد غر غري کرد و گوشي و برداشت

-بله؟

-سلام مش قاسم...شرمنده ..امروز زيادي خورده فرمايش داشتم!

کلا مش قاسم و خانومش از معدود کسايي بودن که شهروز با احترام باهاشون برخورد ميکرد!

-اين چه حرفيه آقا..... جانم؟؟؟به گوشم!

-مش قاسم .حيدر بيدار شد بفرستش خريد کنه...يخچال و پر کن!

-چشم آقا...

-راستي...خودش نره بالا...بي بي رو بفرست!کسي تو خونست!

-به روي چشم!!!

-خدا نگهدار

-خدا حافظت پسرم!

گوشي و گذاشت و باز متوجه راديو شد..اما اخبار تموم شده بود!باز غر زد!


romangram.com | @romangram_com