#می_گل(جلد_اول)_پارت_12

-تو به من گفتي دخترونس!

با غيض برگشت سمتش:همه دخترن..شهروز و يکي دو تا ديگه هستن....بعد بهش نزديک شد و گفت:ابرو من و نبر...لباسهات و در ار..وگرنه من ميدونم و تو!

ميدونست اين من ميدونم و تو يعني کتک!يعني بيگاري کشيدن به قصد اينکه به غلط کردن بندازتش

ميدونست يعني ازار دادن براي اينکه نتونه در س بخونه!همه اينهارو ميدونست...اما کوتاه نيومد!

-نميخوام...من ميرم...اين و گفت و دويد بيرون...اما قبل از اينکه ترگل بهش برسه پسري محکم گرفتتش:کجا؟

-به تو چه؟

-به من چه؟

پوزخندي زد و از جا بلندش کرد!قبل از اينکه بتونه داد بزنه دسش و گذاشت رو دهنش!

ترگل و دخترها اومدن بيرون..ترگل دويد سمتشون!

-نکن سجاد...با منه!

-از خونه در رفتن نداريم!

ترگل با نگراني دست مي گل و گرفت و از تو بغل سجاد کشيدش بيرون و رو به سجاد گفت:در نميرفت....

و مي گل و به سمت اتاق کشوند...دخترها ديگه بر نگشن...ترگل بهش گفت:يکي دو ساعت آروم بشين...ميريم...آبرو ريزي نکن..نميتوني در بري بيرون...چهار چشمي مراقبن مهمونيشون لو نره!

romangram.com | @romangram_com