#می_گل(جلد_اول)_پارت_112

-سلام...خوبي؟؟

-ممنون....شما خوبيد؟

شهروز از پشت ميز بلند شد و به سمت مي گل رفت..اما مي گل سريع به سمت آشپزخونه رفت....شهروز بي توجه به اين دوري دنبالش راه افتاد....

مي گل در حالي که سرش با جستجو در يخچال گرم کرده بود پرسيد!

-چرا برگشتيد؟؟؟

-چرا برنگردم؟؟

-من منظورم اين بود که...مگه نگفتيد تا اخر عيد نميام؟؟؟

-ناراحتي برگردم؟

-اين چه حرفيه؟؟؟خونه مال شماس...هر وقت دوست داريد ميتونيد بيايد و بريد!

-فردا بريم سفر؟

مي گل با تعجب برگشت..

-سفر؟کجا؟

-فرقي نميکنه...هر جا تو بگي...

romangram.com | @romangram_com