#می_گل(جلد_اول)_پارت_111
با شنيدن اين حرف انگار زير خاله اش آتيش روشن کردن
-ديگه چي؟؟؟ميدوني دختره چند سالشه؟؟؟دختر پاک و دست نخورده رو عقد کني؟؟؟چقدر تو رو داري!!!
-پس چيکار کنم؟؟؟نزارم درس بخونه؟؟؟وقتي شما که آشنايي ناز ميکني چطوري برم به غريبه ها بگم ثبت نامش کنن؟
-خيلي خب...من کاريش ندارم..ميزارم درس بخونه!!
-نزاريد هم گفتم که راه چاره داره...به هر حال فکر کرديد مناسب مدرسه اتون نيست بگيد بيام پرونده اش و بگيرم!
-نميخواد...فقط خواستم تو اون کثافت خونه نباشه!!!
-من که ميدونم اين حرفها از گور اون علي در به در بلند ميشه...من که ميدونم پاي مي گل برسه خونه شما علي تهرانه....پس خواهش ميکنم من و بهانه نکنيد...که خودتون يکيش و داريد بدتر از من..
گوشي و قطع کرد و باز پرتش کرد رو ميز!
خاله شهلا که درواقع مادر علي بود همونطور که شهروز با اون زيرکيش فهميده بود براي مي گل نقشه کشيده بود...فکر ميکرد اين يه کيس مناسب براي علي...وقتي درسش تموم بشه ميگيرمش براي علي...و از اونجا که خود علي هم دائم مي گل مي گل ميکرد...حسابي دلش و صابون زده بود که با وجود اين همه کثافت کاريهاي پسرش يه دختر خوب و نجيب و پاک و براش ميگيره!يادشه وقتي خواهرش خواست زن پدر شهروز بشه همه خانواده مخالف بودن..چون اونها يه خانواده مذهبي بودن و پدر شهروز يه خانواده کاملا بي حجاب و مخالف فرهنگ اونها....پدر شهروز پسري بود که پدر مادرش امريکا زندگي ميکردن و خودش براي سرکشي به املاک پدرش گهگاه ايران ميومد و تو اين رفت و امدها مادر شهروز که با عقايد خانواده اش مخالف بود و تو مسير مدرسه ميبينه و اينقدر ميره و مياد تا بالاخره مادر شهروز و عقد ميکنه و...اما به شرطه ها وشروطه ها..اينکه مادر شهروز ديگه برنگرده سمت خانواده اش...با يه دست لباس تنش فرستادنش رفت...ولي مادر علي که به خاطر چادري که سر ميکرد و عقايدش که کاملا باب ميل خانواده اش بود دختر آزادي بود...تماسش و با مادر شهروز قطع نکرد..هرچند هميشه با نفرت از پدر شهروز ياد ميکرد ...اما خواهرش و تنها نذاشت...حتي بعد از به دنيا اومدن شهروز بارها بهش گفت بيا طلاق بگير و برگرد...من با مامان اينها صحبت ميکنم راضيشون ميکنم....اما شهرزاد...بر نگشت....حتي به خواهرشم گفت اگر بخواد زندگيش و خراب کنه ميره امريکا ميمونه....تا ديگه دستشم بهش نرسه....!!!شهروز تقريبا 20 ساله بود که مادر پدرش فوت کردن.....تو يه صانحه ي هوايي....و شهلا مرگ خواهرش و کثافتکاريهاي شهروز و از چشم پدر شهروز ميديد....بعدم که پسر خودش با شهروز مچ شد و اون نفرتش از پدر شهروز و صد البته خود شهروز بيشتر شد....و حالا....با خودش فکر کرد..سيب سرخ اسير دست شغال بشه؟؟؟هرگز....بايد زن پسر خودم..بشه...
ميدونست با اين کثافتکاريهاي علي دختر خانواده دار زنش نميشه...اما اين دختر خانواده نداشت...و خانوم بود....هر چند که شايد به ظاهر شهروز کثيف تر از علي بود...اما شهروز براي کثافت کاريهاش يه خط و مشي داشت و علي نه...علي اصلا براش مهم نبود اين دختري که الان روبروي منه کيه؟؟؟از چه قماشيه؟؟؟اصلا اينکاره هست يا نه...اما شهروز نه....شهروز رو کسايي دست ميذاشت که خودشونم اينکاره بودن....و طالب اينجور روابط!!!
-سلام
صداي خجول مي گل از فکر درش اورد!سرش و بالا اورد و خنده مهربونانه اي به روش زد!
romangram.com | @romangram_com