#می_گل(جلد_اول)_پارت_105
-براي چي؟؟؟؟
-نميدونم گفت بگو مينا بياد...
-علي من نميرم...مگه من بازيچه ام اون من و فقط براي شبهاش ميخواد؟
-حالا گفته بيا برو...درست ميشه..گفتم که بايد يخش باز بشه!
-نميرم!!!
-بي خيال مينا...يه چيزي بهمون ميگه!!!
-آخه!!!
دستش و گرفت و به سمت ساختمون کشوندتش...
-برو ديگهه!!!مينا با بي ميلي رفت سمت اتاق شهروز...يا بايد از اونجا ميرفت...يا بايد تا اخر اين مسافر ت تحمل ميکرد...
شهروز مبالش و خاموش کرد و پرت کرد رو مبل گوشه اتاقش...دستش تو موهاش کشيد و گفت...از فکر کردن به مي گل بهتره!!!!
فرداي سال تحويل مي گل روزنامه اي رو که روز پنجشنبه وقتي رفته بود براي سما کادو بخره خريده بود و باز کرد و شروع کرد نگاه کردن که چشمش افتاد به يه اگهي...تور 3 روزه کوير!
با خودش فکر کرد..چه اشکالي داره 3 روز برم مسافرت؟...با تور هم که خطر نداره!اومد شماره تلفن اگهي و بگيره که ياد شهروز افتاد...با اينکه فکر ميکرد به اون ربطي نداره اما بهتر ديد بهش زنگ بزنه..به هر حال پول..پول اون بود...خونه هم فعلا دست مي گل بود..بايد بهش اطلاع ميداد...فقط اطلاع ميداد..اجازه نميگرفت!
romangram.com | @romangram_com