#می_گل(جلد_اول)_پارت_104
-با کي برگشتي؟
-آژانس!
-انگار خيلي خسته اي!!!برو بخواب
اين و گفت و گوشي و قطع کرد!
عصباني بود...از دست خودش....نه از دست مي گل...
-خب ديوونه اون که با تو صنمي نداره..چرا بايد مثل بقيه باهات حرف بزنه؟؟؟توقع داشتي بشينه سير تا پيازه مهموني و برات تعريف کنه؟اصلا به تو چه, کي رسيده, کي خوابيده کي رفته کي اومده؟
با عصبانيت پنجره اتاقش و باز کرد رفت رو ايوون و داد زد...علي!!!!علي!!!
وقتي ديد علي نميشنوه بلند تر داد زد...علييي!!!
اما اون صداي موزيک و جيغ و داد نميزاشت صدا به علي برسه...گوشيش و برداشت و شمارش و گرفت به اميد اينکه گوشيش همراهش باشه...که خدارو شکر بود....علي شماره رو که ديد سرش و اورد بالا ببينه شهروز رو ايوونه؟؟!!!وقتي شهروز و ديد گوشي و جواب داد...بله؟؟
-مينارو بفرست بالا!!!
علي با تعجب دنبال مينا گشت...تو اين 2 روز شهروز ديگه با مينا حتي هم کلام نشده بود...!
مينا رو در حالي که با يه پسري گرم گرفته بود پيدا کرد!
کشيدش کنار...برو پيش شهروز..
romangram.com | @romangram_com