#ملورین_پارت_94


صدای مهربون خاله مرجانه توی گوشی پیچید:-سلام ملورین جان، خوبی عزیزم؟

-ممنون خوبم شما خوبین؟

خاله مرجانه-شکر خدا...میشه گوشی رو بدی به آرمیس؟

-خاله آرمیس رفته لب دریا

خاله مرجانه-آبدیس چی؟

-آبدیس هم حمومه...

خاله مرجانه-باشه عزیزم هروقت اومدن بگو حتما بهم یه زنگ بزنن کار مهمی باهاشون دارم.

-چشم حتما

خاله مرجانه-مواظب خودتون باشین گلم خداحافظ

-چشم ممنون خاله جون، به عمو سلام برسونین خداحافظ

آرمیس نفس حبس شدش رو بیرون فرستاد و روبه آبدیس کرد.

آرمیس-دیگه نمیتونیم مامان رو بپیچونیم...میدونی که رو دانشگاه رفتن حساسه.

آبدیس با ناراحتی فقط سرش رو تکون داد.

با غمی که یه دفعه توی دلم نشست رو به آرمیس کردم.

-شما برگردین...

آبدیس-امکان نداره

-من نمیخوام مزاحمتون بشم بعدشم خاله مرجانه نگر...

آرمیس با اخم غلیظی که کرده بود وسط حرفم پرید.

آرمیس-دوباره بگی مزاحممون شدی نه من نه تو.

آبدیس هم با اخم بهم نگاه می کرد.

romangram.com | @romangram_com