#ملورین_پارت_86
یه تخت با روتختی آبی آسمونی که خیلی قدیمی بود.
کف اتاق رو یه فرش آبی پوشونده بود که نسبت به رنگ تخت تیره تر بود.
تور های سفید دور تخت جلوه خاصی به کل اتاق داده بود.
یه میز آینه ی نقره ای رنگ با تزئین نگین های فیروره ای رنگ سمت چپ اتاق خودنمایی می کرد، حتی درکمد دیواری ها هم به رنگ آبی کم رنگ بی روحی بود و در آخر ازهمه جذاب تر پنجره ی دایره شکلی که آبی لاجوردیش به طرز عجیبی آدمی رو جذب می کرد.
آبدیس رو تخت نشست.
آبدیس-اینجا خیلی خاص و رویاییه
-اره مادربزرگم عاشق رنگ آبی بوده.
به سمت کمد دیواری رفتم و بازش کردم.
سمت راست کمد دیواری یه گاو صندوق رمزی بود.همینجوری الکی تاریخ تولد خودم رو زدم که با کمال تعجب دیدم باز شد.
با چشم های گشاد شده و دهن باز به در باز شده ی گاوصندوق نگاه کردم.
با صدایی که از تعجب می لرزید زیرلب گفتم:-بازشد.
آرمیس و آبدیس به سمتم اومدن و هردوشون به چهره ی متعجبم خیره شدن.
-باورتون میشه رمزش تاریخ تولد من بود؟
دوقلوهاهم متعجب بودن.آروم در گاوصندوق رو باز کردم.
طبقه ی اول چند دسته پول بود، طبقه ی وسط چند کاغذ و مدرک که سند بودن به اخرین طبقه نگاه کردم.جعبه ی جواهر مادربزرگ...
جعبه ی طلایی رنگ رو که با نگین های رنگی تزئین شده بود و هر آدمی رو جذب میکرد رو برداشتم و به سمت تخت قدیمی ولی زیبای اتاق رفتم و روش نشستم.
دوقلو ها کنارم نشستن.به هردوشون نگاه کردم و بعد به جعبه زل زدم و درش رو باز کردم.
چند گردنبد طلا و زیورالات قدیمی مادربزرگم که به شدت بهشون علاقه داشت.
مشغول نگاه کردن وسایل داخل جعبه بودم که با حرف آبدیس به جایی که اشاره کرد نگاه کردم.
آبدیس-این چیه؟
romangram.com | @romangram_com