#ملورین_پارت_75


چشم هاش پف کرده و سرخ بود.مشخص بود گریه کرده. دوست نداشتم غمش رو ببینم٬ دستم رو روی گونش گذاشتم.

-چرا گریه کردی؟

ماهرخ روش رو ازم چرخوند و به میز آرایشم نگاه کرد. فهمیدم باز هم گریه می کنه و میخواد من نفهمم.

ماهرخ با صدای لرزون:- امروز صبح درحالی که بیهوش توی باغ افتاده بودی اقای سعیدی و پسرا پیدات کردن٬ کلی خون اطرافت ریخته بود...به سمتم چرخید و دستم رو توی دستش گرفت و ادامه داد:-تو من رو کشتی از نگرانی ملورین.

سرم رو پایین انداختم و با غمی که توی صدام بیداد می کرد گفتم:

-متاسفم ماهرخ...خودمم نمیدونم چه اتفاقی افتاده برام. چیزهایی که دیشب دیدم داره ذره ذره نابودم می کنه...

ماهرخ-الان فعلا نمیخوام سوال پیچت کنم٬ خداروشکر بهوش اومدی و فقط یکم ضعف داری باید استراحت کنی.

لبخند تلخی به محبت مادرانش زدم و با کمکش به تختم برگشتم.

ماهرخ سوپ خوشمزه ای برام درست کرده بود و مجبورم کرد تا اخر بخورمش.

سوپم رو که خوردم ماهرخ از اتاق بیرون رفت .دقایقی بعد در اتاقم به صدا در اومد و پشت سرش صدای عمورضا بود که میخواست بیاد توی اتاق...

صاف نشستم و گفتم بفرمایید.نگاهم به دستگیره ی در بود که به آرومی پایین رفت و چهره ی عمورضای نگران توی چهارچوب درنمایان شد.

جلو اومد٬ کنارم رو تخت نشست و با چشم هایی که توشون نگرانی بیداد می کرد گفت:

-ملورین حالت خوبه؟

با ناراحتی به دست هام خیره شدم و شروع کردم با انگشت هام بازی کردن و با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می اومد گفتم:

-خیلی شرمندتونم عمورضا من خیلی باعث زحمتتون شدم...حالا هم که اینجوری باعث نگرانیتون شدم.

عمورضا-دیگه اینجوری نگو دخترم که واقعا ناراحتم می کنی٬دشمنت شرمنده باشه تو مثل دختر منی وظیفمه که بهت کمک کنم.حالا هم سرت رو بالا بگیر و نگران هم نباش همه چیز درست میشه.

سرم رو بالا آوردم و لبخند تلخی تحویلش دادم.جوابم رو با لبخند دلنشینی داد و ادامه داد:

-خوب حالا بگو دیشب چه اتفاقی افتاد میخوام تمام اتفاقات رو مو به مو و بدون جا انداختن کلمه ای بهم بگی...

سرم رو تکون دادم و شروع کردم تعریف کردن اتفاقات دیشب...

عمو رضا به گوشه ای زل زده بود و به شدت توی فکر بود. مدتی گذشت که بلاخره سکوت رو شکست. همونجوری که به گوشهذای زل زده بود گفت:-باید برم یه جایی٬ این مشکل باید حل بشه... بلندشد و رو به من کرد و ادامه داد:-میخوام توی تختت باشی و استراحت کنی.

romangram.com | @romangram_com