#ملورین_پارت_43
-پاشو ورپریده الان کسی ببینه فکر میکنه کار خاک برسری می کنیم.
با نیشگونم خودش رو پرت کرد رو ماسه ها کنارم.
آبدیس-مگه همه مث تو هیزن٬تو به همه موجودات نظر داری.
آرمیس به ما رسید نشست رو زمین و دوباره زد زیر خنده.
-بیشعور من هیزم؟ نشونت میدم.
نشستم رو شکمش و شروع کردم قلقلک دادنش.
صدای خنده هامون کل ساحل رو پر کرده بود.
آبدیس بلند شد و لباسش رو تکون داد.
متفکر دستش رو زیر چونش گذاشت و گفت:
آبدیس- انقد دلم رقص می خواد!
من و آرمیس با چشمای گشاد نگاهش کردیم و بعد بهم نگاه کردیم و بلند زدیم زیرخنده.
با خنده گفتم:
-باشه ما میخونیم تو برقص مگه کسی از اینجا رد شه دلش به حالت بسوزه...و به زانوی شلوارش که زخم بود اشاره کردم و ادامه دادم:
-یکم شاباش یا همون صدقه بده برات لباس بخریم.
بلند خندیدم.
خم شد و مشتی به بازوم زد.
آبدیس-بیشعور
آرمیس-خوب من میخونم٬ملورین بشکن بزن.
با خنده گفتم:-باشه
آرمیس شروع کرد خوندن.
romangram.com | @romangram_com