#ملورین_پارت_20
غلام-نه خانوم زنمم هست اسمش اشرفه. و روش رو به طرف خونه کرد و بلند صدا زد:
غلام-اشرف٬اشرف بیا بیرون.
طولی نکشید که یه خانوم مسن و جا افتاده ی یکم تپل بیرون اومد و درحالی که روسریش رو مرتب می کرد به سمت ما اومد.
اشرف-سلام خانوم خیلی خوش اومدین.
لبخندی بهش زدم چقدر چهرش دوست داشتنی بود.
-مرسی اشرف خانوم.
روبه غلام کردم.
-اقا غلام اون استخر پشت خونه رو لطفا تمیز کنین و پرش کنین.
غلام-چشم خانوم درستش میکنم.
خیلی خسته به نظر می رسید.
فکری به ذهنم رسید.
-یه نفر رو بیارین تمیزش کنه کار شما نیست خیلی طول میکشه.
خوشحال گفت:
غلام-چشم خانوم.
صدای ماهرخ که برای نهار صدام می زد من رو به طرف ساختمون کشید.
هنوز به در ورودی نرسیده بودم. نگاهی به درخت های بلند سمت چپم انداختم. همیشه این قسمت تاریک بود.این سوال که چرا پدربزرگ ورود به این قسمت رو ممنوع کرده بود همیشه توی ذهنم بی جواب بود.
لا به لای درخت ها یه چیز سفید رنگی به چشم می خورد.
یک قدم به سمت درخت ها برداشتم که صدای ماهرخ متوقفم کرد.
ماهرخ-ملورین حتی به رفتن اونجا فکر هم نکن.
برگشتم پشت سرم بود.
romangram.com | @romangram_com