#ملورین_پارت_17
از قصد خودمو زدم به غرق شدن. به طرفم دویدن.
وقتی بهم رسیدن بلند زدم زیر خنده.
آرمیس مشتی به بازوم زد.
آرمیس-بیشعور خانم تو کِرم داری؟
بلند تر خندیدم . دوتاییشون شروع کردند به زدن من.
بعد از کلی آب بازی به سمت ساحل رفتیم.
به آرمیس نگاه کردم و با چشم به آبدیس اشاره کردم و چشمک موزیانه ای زدم.
آبدیس به این حرکت من یه قدم عقب رفت و شروع کرد به دویدن٬ دنبالش دویدیم و گرفتیمش انداختیمش رو ماسه ها و روش رو پر ماسه کردیم. آرمیس دوید تو ویلا و چند لحظه بعد با یه خط چشم مایع اومد.
یه سیبیل خوشگل براش کشیدیم و آبروهاشم کلفت و بهم پیوسته کردیم. جیغ جیغ می کرد.
آبدیس-دعا کنین نتونم از این زیر بیرون بیام٬می کشمتون.
چون تو آب بودیم آرایشش بهم ریخته بود و رژش پخش شده بود که خیلی بامزه شده بود.
با آرمیس بلند به چهرش خندیدیم.
کنارش نشستیم و باهاش سلفی گرفتیم.
در ورودی رو باز کردم .
همه جا تمیز بود. معلوم بود ماهرخ قبل راه افتادن به غلام(سرایدار)زنگ زده بود و اومدنمون رو خبر داده بود.
به اطراف نگاهی انداختم.
سمت چپ آشپزخونه ی بزرگی بود با تمام امکانت ولی همه چیز تقریبا قدیمی بود دکور آبی اسمونی آشپزخونه جلوه ی خاصی بهش داده بود.
روبه روم پله های پهنی بود که به طبقه ی بالا متصل می شد و روی پله هارو رو فرش زینتی قهوه ای رنگی از بالا تا پایین کشیده شده بود. نگاهم به کنار پله ها کشیده شد.
پیانو٬ پیانویی که پدرم جلوش می نشست و انگشت های مردونش ماهرنه روش به رقص در می اومدن.
ولی دیگه حالا نبود که آواز پیانوش کل ویلا رو پر کنه به سمت پیانو رفتم دستم رو روش کشیدم صدای نت های آهنگ لحظه ای توی فضا پیچید. اه بلندی کشیدم.
romangram.com | @romangram_com