#ملورین_پارت_10


از روی پیشخوان پایین پریدم.

دست ماهرخ رو گرفتم و بوسیدم.

- ماهرخ تو مادر منی ٬ تو بزرگم کردی این حرف ها رو نزن ولی بلاخره که باید بفهمم چه اتفاقی برای خانوادم افتاده.ازت خواهش می کنم کلید ویلا رو بده.

ماهرخ- باشه کلید رو بهت میدم اما یه شرط داره.

با خوشحالی گونش رو بوسیدم.

-باشه هر شرطی بگی قبوله.

ماهرخ- سمت اون قسمتی که ورود بهش رو پدر بزرگت ممنوع کرده نرو و این که منم باهاتون میام.

-چشم.

با خوشحالی بالا پریدم و بلند گفتم- ایول

به سمت پله ها دویدم.

حرف های ماهرخ توی سرم اکو می شد.

چرا باید خانوادم رو این طوری از دست بدم.

به طبقه ی بالا رسیدم.

به در اتاق مامان و بابا نگاه کردم.

چقدر جای خالیشون حس می شد.

آهی کشیدم و در اتاقم رو باز کردم.

حالت غمگینی به خودم گرفتم و خودم رو روی تختم انداختم.

آرمیس جلوی میز آرایش نشسته بود و داشت برای خودش لاک می زد.

آبدیس هم احتمالا توی سرویس دستشویی بود چون صدای آب می اومد.

آرمیس با دیدنم فورا به طرفم اومد.

romangram.com | @romangram_com