#ملودی_زندگی_من_پارت_55
روژین: پسر داییمو میگم.
- آها.
سولماز: روژین اون دختری که کنارِ پسره کت و شلوار مشکیه ایستاده زنشه؟
من یه نگاه به اونور انداختم. ماشالا کم پسرِ کت و شلوار مشکی نداریم! معلوم نیست کدوم و گفته!
روژین: آره. وایــی خوب شد یادم اومد.
- چی شده؟
روژین نیشش شل شد و گفت:
- هیچی الان میام و میگم.
روژین رفت اونطرف سالن رفت؛ پیش همون پسره که پسر داییش میشه و اسمش آرشامه. داشت یه چیزایی بهش می گفت که انگار اون دختره که همون زنش میشه عصبی شد و رفت طرف دخترا. دیدم روژین دست پسره رو گرفته داره میاد سمت ما. اومدن نزدیک میز ما.
روژین: بچه ها، ملودی ایشون پسر داییمه که تازه از کانادا برگشته. آرشام بچه ها، بچه ها آرشام!
از لحن حرف زدنش خنده م گرفت اما جلوی خودمو گرفتم. من اهل خجالت کشیدن نیستم که تا پسریو ببینم و حرفی بشنوم سرخ و سفید بشم.
- خوشبختم، ملودی هستم.
آرشام سری تکون داد و گفت:
- همچنین؛ روژینم که منو جلو جلو معرفی کرد آرشام هستم.
سولماز خودشو کج کرد و کنار گوشم وز وز کرد:
- وای ملودی دیگه مطمئنم یه جا دیدمش.
- چی میگی تو؟
روژین: ملودی بلند شو.
با تعجب نگاهش کردم.
- بلند بشم؟ چرا؟
روژین: می خوام امشب بترکونی.
کمی از لیوان آبم خوردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com