#ملودی_زندگی_من_پارت_54

هر دو گفتن:

- مرسی.

سولماز پیراهن ماکسی مشکی بلند پوشیده بود. موهای بلندشو هم شینیون کرده بود. عطیه هم پیراهن آبی نفتی تا بالای زانو پوشیده بود. موهاش که تا سر شونهش میرسید فر کرده بود.

یک ساعتی گذشت و همه میرقصیدن. الان دیگه وقت بریدن کیک بود و همه نشسته بودن. رامبد با یه کیک بزرگ وسط سالن ظاهر شد. همه دست میزن. یه میز و یه صندلی اون وسط برای روژین گذاشته بودن.

روژین پشت صندلی نشست. همه دورش حلقه بستیم و تولدت مبارک خوندیم. روژین چاقو گرفت و نزدیک کیک مستطیل شکل ساده که روش نوشته بود "روژین جان تولدت مبارک" برد. چند ثانیه چشماشو برای گفتن ارزو تو دلش بست وبعدش کیکو برش زد. همه یکدست جیغ کشیدن و تولد مبارک خوندن. بعد چند تا از خدمتکارای خونشون که برای نظافت آورده بودن، کیک رو بردن تا تقسیم کنن.

روژین شروع به باز کردن کادوها کرد. من و ملینا که دستبند براش خریده بودیم. سولمازم گردنبند طلا براش خریده بود و بقیه هم بمــاند!

روژین از همه تشکر کرد؛ همه سر جاشون نشستن. کیکا رو پخش کردن و موزیک دوباره پخش شد.

مشغول خوردن کیک بودم که سولماز گفت:

- ملودی اون پسره که اون طرف سالنه چقدر آشناست، نیست؟!

- کدوم؟

سولماز: همون که سرش پایینه، کت اسپرت و شلوار جین مشکی پوشیده و دختره که بهش چسبیده، دکلته قرمز پوشیده و یه عالمه آرایش کرده.

- آهان. دیدم. چی شده؟

سولماز: میگم برام آشناست.

- خب باشه. برای من که نیست.

سولماز: اِ، اذیت نکن دیگه. من و تو اینو جایی ندیدیم؟ من مطمئنم با هم دیدیمش اما نمیدونم کجا!

- چه میدونم. ولش کن. کیک گردویی و بچسب.

سولماز: من چی میگم تو چی میگی!

همون موقع روژین اومد و کنارمون نشست. لبخندی زد و نفس عمیقی کشید.

- چه خبر؟

- فعلا خبرا دست شماست. شما چه خبر؟

روژین: خبر بد. بیچاره آرشام. این دختره مثل کَنه بهش چسبیده.

- آرشام؟ آرشام کیه؟


romangram.com | @romangram_com