#ملودی_زندگی_من_پارت_51

- اما من می خوام بپرسم. اونا کی بودن که انقدر ذوق کردی؟

و با ابرو دختره رو نشون دادم.

روژین: پسر داییم. تازه از کانادا اومده. بدون هیچ خبری! فکر کنم می خواست ماها رو سورپرایز کنه.

- آها. خب پس چشمت روشن.

روژین: مرسی.

- خواهش می کنم. روژین عطیه نیومد؟

روژین: خوب شد گفتی. چرا تو راهه. الانا دیگه باید برسه.

- اوکی. تو برو به مهمونات برس.

روژین: باشه.

همون موقع پسره که پسرداییش میشه از دور صداش کرد. از طرز صدازدن و رفتاراش که هی دست تو موهاش میکشید معلوم بود که کلافه ست.

روژین: ببخشید من برم برمیگردم.

- برو راحت باش.

پسر: روژیـــن؟

روژین: جانم؟ اومدم.

روژین رفت پیش پسرداییش. فکر کنم کار مهمی داشت که بلند و کش دار با حالت عصبی صداش کرد.

ملینا: ملودی سولماز و عطیه که هنوز نیومدن. من حوصلم سر رفت از بس نشستم. می خوام برم پیش این دختر چشم خاکستریه.

- کدوم دختر؟

ملینا: همون دخترِ که میز کناریِ ماست. دارم از فضولی میمیرم. می خوام ببینم این کیه که روژین انقدر ذوق کرده بود.

- الحق که فضولی؛ باشه برو.

ملینا: خب با داشتن همچین خواهری می خواستی فضول نباشم؟!

- برو بچه پررو. من فضول نیستم فقط بعضی موقعا کنجکاوی میکنم.

ملینا: معلومه. به هر حال هر دو تا ما رو به یه هدف میرسونن.


romangram.com | @romangram_com