#ملودی_زندگی_من_پارت_5





****





ملینا: ملودی ... پاشو ... ملودی؟

پتو رو سرم کشیدم.

- ها؟

ملینا: ملودی؟

- ای بابا چیه؟

ملینا: پاشو دختر چقدر می خوابی؟! بابا اومده سراغتو می گیره. گفت صدات کنم باهم شام بخوریم.

به پهلو دراز کشیدم و از همون زیر گفتم:

- اِ؟ جدی؟ تو برو پایین منم میام.

پتو محکم از روم کشیده شد.

ملینا: پاشو ببینم. عین خرس خوابیدی.

- تو به من چیکار داری؟

ملینا: خسته شدم از بس صدات کردم. مامان گفت بیا پایین زشته بابا اومده.

- پوف. خیله خب. کمک کن بلند شم.

دستمو تو دست دراز شده ش گذاشتم و سمت جلو کشیده شدم. تو آینه ی گرد گوشه اتاقم خودمو نگاه کردم. چشمام قرمز شده بود.

- نفهمیدم کی خوابم برد. از بس خوابیدم احساس سردرد می کنم.

ملینا: معلومه. عین چی خوابیدی!

برگشتم سمتشو بهش و اخم کردم.


romangram.com | @romangram_com