#ملودی_زندگی_من_پارت_3

- چون دو روز دیگه تولد روژینِ. دیروز غروب زنگ زد و گفت بریم کارت جشن تولدشو پخش کنیم. منم که نمیتونستم نه بگم، قبول کردم. تا ساعت یک و نیم شب داشتیم کارت تولدش رو پخش می کردیم. تا برسم خونه ساعت سه و نیم صبح شد. آخه دیروز با ماشین من رفتیم بیرون. رامبد ماشین روژینو گرفته بود.

ملینا: آها ... خب پس بگیر بخواب. دلم برات سوخت.

- دلت برای خودت بسوزه. نمی گفتیَم می خوابیدم.

ملینا رفت بیرون. رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم اما خواب از سرم پریده بود. انقدر به تولد روژین و کارای عقب افتاده فکر کردم که خوابم برد.





****





با صدای بلند تلویزیون و تق و توق ظرفا بیدار شدم. به ساعت روی پاتختی نگاه کردم. ساعت ده و چهل دقیقه ... اوه. چقدرخوابیدم! چرا کسی بیدارم نکرد؟!

به طرف w. c اتاقم رفتم و دست وصورتمو شستم. رفتم پایین تو آشپزخونه. بوی غذا تو هال پیچیده بود. صدای قار و قور شکمم در اومد و دل و روده م یه حرکت مارپیچی رفت و برای خودش شروع مرد به طبل زدن. مامان مشغول شستن ظرف و جابجاییش تو کابینت بود.

- سلام بر زیباترین و مهربون ترین مامان ِدنیا.

قبل از اینکه مامان جواب سلاممو بده صدای ملینا رو پشت سرم شنیدم:

- خوبه خوبه. دختره ی خودشیرین. کمتر زبون بریز.

مامان: اااِ. باز شروع کردین؟! بسه دیگه. مثلا بزرگ شدینا! سلام ملودی جان بیا بشین یه چیزی بخور.

- آخ گفتی مامان. دیگه مطمئنم روده کوچیکه داره روده بزرگه رو دولپی میخوره.

مامان با خنده گفت:

- بشین دختر. انقدر حرف نزن. خوب خوابیدی؟

- وا! مامان ِمن، مگه چقدر حرف زدم که می گی انقدر؟! آره خواب خوبی بود؛ حسابی کمبود خواب داشتم. راستی چرا بیدارم نکردی؟

مامان: ملینا گفت خوب نخوابیدی منم گفتم کاری به کارت نداشته باشه تا راحت بگیری بخوابی که باز کلافه نباشی و اخمو تخمتو برای ما نیاری.

خندیدم و فقط سرمو تکون دادم. راست میگفت؛ وقتی بد می خوابیدم همش اخمالو میشدم و بد اخلاق. این جور مواقع غیر قابل تحمل بودم!

ملینا: بگیر بخور غذا سرد شد. صدای دمبل و دیمبل شکمت کل خونه رو برداشته.


romangram.com | @romangram_com