#ملودی_زندگی_من_پارت_27
سولماز: تو درست بشو نیستی!
ملینا: حالا وقت این حرفا نیست. ملودی کیک و آبمیوه بخور یه ذره فشارت بیاد بالا.
- باشه.
سینی و به طرف خودم کشیدم و کمی از اونا خوردم.
بعد از اینکه حالم سر جاش اومد به کمک بچه ها رفتیم بیرون سمت پارکینگ.
سوئیچو دست ملینا دادم و گفتم:
- من نمیتونم رانندگی کنم تو برون.
بعد از این حرفم ملینا خندید!
- به چی میخندی؟
ملینا: هیچی. فقط اینکه حق به حق دار رسید ...
با گیجی گفتم:
- منظورت چیه؟
ملینا: وقتی از خونه اومدیم بیرون نگفتی بعد از اینکه سولماز رو گرفتیم تو بشین پشت رول؟
- اومــــم ...آره . خب که چی؟
ملینا: پیچ پیچی!
- درست حرف بزن بفهمم چی میگی.
ملینا: الحمد الله خنگم که شدی! خب منظورم اینه که تو اولش اجازه ندادی که برونم اما حالا خودت بهم گفتی تو رانندگی کن.
با خنده اضافه کرد:
- حالا که اینطور شد همیشه میارمت اینجا گاو بازی کنی.
- گاو نیستو گاومیشِ ... چرا میاری؟
ملینا: گاو گاوه دیگه! چون مثل الان هر چی که ازت خواسته بودم و قبول نکرده بودی، قبول می کنی. مثل پشت رول نشستن. گرفتی؟
بعد از اتمام حرفش خودش و سولماز پقی زدن زیر خنده. البته ناگفته نماند که خودم دست کمی از اونا نداشتم. نگاه تو رو خدا خواهر خودم می خواد این بلا ها رو سرم بیاره! خب خواهر خودمه دیگه! از خودمم دارم بد می گم!
romangram.com | @romangram_com