#ملودی_زندگی_من_پارت_25
بلند گفتم:
- چی میگی تو؟ صداتو نمیشنوم.
ملینا بلند تر جواب داد:
- ملودی مواظب باش. با سر نیفتی زمین!
بلندتر گفتم:
- نــــه ... مواظبــم ... وای خدا ... یوهـــو ...
سولمازم داشت با من حرف میزد اما نمیشنیدم.
بلندتر از قبل گفتم:
- تو دیگه چی می گی؟ صدات نمیــاد. الانا دیگه دور آخره.
بعد از پنج دقیقه از روی گاومیش اومدم پایین. تا اخرش رفتم و گاومیش نتونست منو شکست بده. جمعیت زیادی که دور میله ایستاده بودن و تماشام می کردن جیغ بلندی کشیدن و تشویقم کردن. از حرکتشون خنده م گرفت.
ملینا با حرص گفت:
- خوش گذشت؟
خندیدم و گفتم:
- خیــلی.
سولماز: ملودی خوبی؟ چرا این جوری حرف میزنی؟
چشمامو که تار شده بود مالیدم و گفتم:
- چجوری؟
ملینا: لحنت کِش داره! ملودی؟ خوبی تو؟
سرم داشت گیج میرفت و چشمام سیاهی. احساس کردم دارم روی زمین میفتم که سولماز و ملینا به دادم رسیدن.
ملینا جیغ کشید و گفت:
- ملودی!
سولماز: ملینا بیا ببریمش اون سمت.
romangram.com | @romangram_com