#ملودی_زندگی_من_پارت_11

- فدای اون تشبیه هاتت بشم. عالیَم چون مراسم عقدمون آخر همین هفته ست.

- وای جدی می گی؟ تبریک میگم. چقدر در آرزوی اومدن این روز بودی. بالاخره به آرزوت رسیدی.

سولماز پشت چشمی نازک کرد و گفت:

- بله بله؟ من در آرزو بودم؟! چه حرفا!

- خب عزیزم کی میاد دختر ترشی لیته ای رو میگیره؟ نه تو بگو.

دست به کمر شدم و ادامه دادم:

- من نمیدونم این سیاوش خان عقل نداشت؟ این همه دختر، فراوون ریخته. یکیش خودم! اونوقت اومده دختر عموی ترشیده ش رو بگیره. فکرکنم چیزی بهش خوروندی یا با عشوه گری خرش کردی ...

همینطور که داشتم با سولماز حرف میزدم عقب عقب میرفتم.





****





زمان آشنایی ملودی و سولماز ...

من با سولماز دو سال پیش تو دانشگاه آشنا شدم. موقعی که برای ثبت نام رفته بودم، دیدم دختری جزوه و وسایلش رو زمین ریخته و داره تند تند جمعشون می کنه.

رفتم جلو و گفتم:

- کمک می خواین؟

سرشو بلند کرد و گفت:

- نه ممنون.

- نه چیه؟! الان باهم جمعش می کنیم. زودترم جمع میشه.

- آخه زحمتت میشه.

- چه زحمتی؟ بجای تعارف کردن بیا وسایلت و زودتر جمع کن.


romangram.com | @romangram_com