#ملودی_زندگی_من_پارت_10
ملینا: نه امروز کاری ندارم. تو که یه خروار لباس داری! دیگه چه نیازی به خریدنه؟!
- می خوام جدید بخرم.
ملینا: بــــله! نه که تو لباسات قدیمیه! باشه میام. همین جا نگه دار پیاده میشم.
- باشه عزیزم. خدا به همراهت.
- خداحافظ.
****
دانشگاه ...
با گفتن خسته نباشید استاد یه نفس عمیق کشیدم. جزوه رو کامل نکرده بودم. موبایلمو در اوردم و از تخته عکس گرفتم تا بعدا وارد کنم. وسایلمو تو کیفم گذاشتم و از کلاس زدم بیرون.
داشتم در کلاسو می بستم که صدای سولماز پشت سرم شنیدم:
- سلام ملودی.
به سمتش برگشتم و با لبخند بهش دست دادم.
- سلام سولماز. خوبی عزیزم؟ سیاوش خوبه؟
سولماز: مرسی. خوب نیستم عالیم، عالی. بهتر از این نمیشم. اونم خوبه. تو خوبی؟
- مرسی منم خوبم. چی شده هی عالی عالی می کنی؟ امروز زیادی خوشحالی. رو زمین نیستی تو آسمونی!
سولماز: وا! من که رو زمین ایستادم. چی چیو تو آسمونی؟
باخنده گفتم:
- آیکیو منظورم این بود که هی داری بال بال میزنی و می گی عالی هستی. از بال بال زدنت یاد پرواز پرنده تو آسمون افتادم.
سولماز خندید و گفت:
romangram.com | @romangram_com