#ملیسا_پارت_54
نمي دونستم چه جوابي بهش بدم، تا حالا تو عمرم مشهد نرفته بودم. اصلا خونواده ي من به جز جاهاي تفريحي و تجاري جاي ديگه اي نرفته بودن. به بيان ساده من و چه به مشهد؟ اونم واسه زيارت. مني که يه نماز دو رکعتيم بلد نبودم بخونم. يلدا و شقايقم مثل من لال موني گرفته بودن. مائده با لبخند گفت:
- مي خوايد به خونوادهاتون خبر بديد و تا آخر اين هفته خبرم کنيد.
- حتما.
من که از اولم مي دونستم جوابم منفيه، نمي دونم چرا رک و راست بهش نگفتم نميام. مائده خداحافظي کرد و پيش دوستاش برگشت و ما سه تا هم در سکوت به سمت کافي شاپ راه افتاديم. آخر سر هم يلدا سکوت رو شکست و گفت:
- خيلي دلم مي خواد برم مشهد. کوچيک که بودم رفتم و الان هفده ساله که آرزوم شده برم. ملي نظرت چيه؟
- معلومه نه. آخه ... بي خيال!
***
هنوز پام به خونه نرسيده بود که دم ساختمون ماشين آرشام رو ديدم. "اَه، حوصله اين يکي رو اصلا ندارم." اومدم برگردم که مامان مچم رو گرفت و صدام کرد. برگشتم و به مامان که دم در ورودي با لبخند نگاهم مي کرد نگاه کردم. تا حالا ياد ندارم مامان براي استقبال از من اومده باشه. واقعا اين کارش نوبر بود.
- سلام.
- سلام عزيزم. بيا تو.
نه بابا؟! کاش آرشام همش مي اومد خونمون تا مامان من يه کم مهربون مي شد. با ابروهاي بالا پريده نگاهش کردم و يه پوزخند تحويلش دادم.
- مامان جان کشته مرده ي اين ابراز محبتتم!
مامان بي توجه به حرفم دستش رو پشت کمرم گذاشت و تقريبا هلم داد توي خونه.
آرشام و مامانش همراه با مهلقاي عزيزتر از جانم که مي خواستم سر به تنش نباشه روي مبلا لميده بودن و مشغول خوردن ميوه ها بودن. مامان زير گوشم گفت:
- حواست به رفتارت باشه.
خيلي سرد با همه سلام احوالپرسي کردم و گفتم:
- با اجازه برم لباسام رو عوض کنم.
يه دقيقه کمتر ديدنشونم غنيمتي بود.
با برگشتن دوبارم به سالن، مهلقا که مشغول حرف زدن بود ساکت شد و مامان با هيجان ساختگي به سمت من برگشت و گفت:
- مليسا عزيزم، ببين مهلقا جان چه پيشنهادي داد.
دلم مي خواست بگم به من چه؟ پيشنهادش بخوره تو سرش؛ اما در عوض لبخند تصنعي زدم و کنار مامان نشستم و خودم رو آماده ي شنيدن نشون دادم.
- مهلقا جون ميگه چند روز تعطيلي رو بريم ويلاي کيش، چون اون جا ...
عق! واقعا اين حرف نمي زد نمي شد؟ بميره با اين پيشنهاداتش! وسط حرف مامان پريدم و گفتم:
- واي مامان چرا الان داري بهم مي گي؟
مامان چشماش رو ريز کرد و گفت:
- چطور مگه؟
@romangram_com