#ملیسا_پارت_47
"حالا نه این که حضور نداشته باشه بار علمی کلاس کم میشه!"
- بای.
"های! آخ جون رفت و آب میوه رو هم نخورد، کوفت بخوره دختره ی چشم سفید!"
آب پرتقال رو خوردم و سریع خودم رو به کلاس رسوندم. وای خدا، بازم سهرابی رفته سر کلاس و من دیر رسیدم.
***
دوتا تقه به در زدم و در رو باز کردم.
- سلام.
سهرابی با دیدنم پوفی کشید و کتابی رو که تو دستش بود تقریبا پرت کرد روی میز و با صدای نسبتا بلندی گفت:
- چه سلامی خانوم محترم؟ این چه وضع کلاس اومدنه؟ این دفعه چه بهونه ای می خواین جور کنین؟
واقعا اگه به نظرت این کلاس انقدر مسخره و پیش پا افتاده س که ارزش سر وقت اومدن رو نداره، نیا خانوم، نیا سر کلاس. کلاس من حرمت داره. بفرمایید بیرون و این ترمم درس رو حذف کنید، وگرنه خودم با صفر می اندازمت.
"اوه مای گاد، این دیگه امروز چشه که مثل سگ پاچه می گیره؟ مرتیکه جلوی بقیه سنگ روی یخم کرد."
هنوز به چشماش خیره بودم و هیچ صدایی هم غیر از نفس زدن های عصبی اون نمی اومد. نه، این طوری نمی شد، منم باید حالش رو می گرفتم.
- تو اگه استاد بودی و عقده ای نبودی، لازم نبود برای پنج دقیقه دیر اومدن سر کلاست به هزار جور دروغ متوسل شم.
- حرف دهنتون رو بفهمید خانم محترم.
- تو بفهم. چطور غرور یه دانشجو رو جلوی همکلاسی هاش خرد می کنی؟ واقعا برات متاسفم. معلومه که حذف می کنم، چون حتی یه لحظه هم نمی خوام ریخت نحست رو ببینم.
در رو محکم بستم و در حالی که اشکام دراومده بود، به سمت ماشینم دویدم. حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم. تقصیر خود خرمه، کاش اصلا نرفته بودم، حداقل یه غیبت خورده بودم بهتر از این گند بود. گوشیم مرتب زنگ می خورد، با عصبانیت موبایلم رو از ماشین بیرون انداختم.
***
- چی شده ملیسا خانم؟
- اصلا حوصله ی هیچ کسی رو ندارم سوسن، هیچ کس مزاحمم نشه.
- ملیسا ...
- مگه با تو نیستم؟
- بله خانوم، حتما.
داخل اتاقم رفتم و با مشت به جون خرس پشمی بزرگ گوشه اتاقم افتادم. انقدر زدمش که به نفس نفس افتادم و افسوس خوردم که چرا به جای این خرس، سهرابی جلوی دست و بالم نبود تا لهش کنم.
***
سر میز نشستم و سوسن کباب شامی های خوشمزش رو گذاشت روی میز. غیر از دوتا لیوان آب پرتقال توی کافی شاپ، هیچ چیز دیگه ای نخورده بودم. دو سه تا لقمه بیشتر نخورده بودم که بابا رسید. مثل همیشه جواب سلامم رو با تکون دادن سرش داد و رو به روم نشست.
رو به سوسن گفت:
@romangram_com