#ملیسا_پارت_46
از فرنازم نظر نپرسیدم اصلا، کارد بخوره تو شکمش. گارسون رفت و من دوباره رفتم تو دور خالی بندی.
- آره، می گفتم. دختره دختر شریک باباشه. فکر نکن مالیه ها، خیلی هم بی ریخته، ولی تا دلت بخواد خونه و ملک داره.
- کوروشم دوستش داره؟
- نه بابا، مگه کوروش آدمه که کسی رو دوست داشته باشه؟ اون فقط فکر ارث باباشه. آخه باباش گفته اگه با محبوبه، همون دختر پولداره دیگه، ازدواج نکنه از ارث مرث خبری نیست و کوروش باید بره گدایی!
- نه بابا!
- جون شما.
- پس من چی؟ یعنی تکلیف من و این بچه چی میشه؟
"آخ نگو که جیگرم برای مظلومیت تو یکی کباب شد، پررو!" مرحله ی سوم، تیر خلاص بود.
- فرناز من طرف توام، هر چی باشه ما هم جنسیم. منم چند بار موقعیت حالای تو رو داشتم.
"البته به گور بابام خندیدم اگه همچین غلط هایی بکنم."
ادامه دادم:
- به نظر من که حقت رو ازش بگیر و خودتم از شر این بچه خلاص کن.
با ناراحتی نگام کرد و گفت:
- چطوری؟
- به راحتی، برو بهش بگو سی میلیون بده تا بچه رو سقط کنم و بعدم برو بچه رو بنداز و با پولتم یه حال اساسی کن.
- اما آخه من کوروش رو دوست دارم.
ای خاک تو سرت، دو ساعته دارم فک می زنما. گارسون سفارشا رو آورد و من یه نفس تا ته لیوان رو سر کشیدم و فرناز هم فقط به دستاش خیره شده بود.
- فرناز جون، عشق و عاشقی کیلو چنده؟ وقتی باباش از ارث محرومش کرد، با این پسر تن پروری هم که من می بینم باید بری کلفتی تا از گشنگی نَمیری.
"وای خدا اگه کوروش بفهمه پشت سرش چی گفتم خفم می کنه."
- از من گفتن بود، تو با کوروش به هیچ جا نمی رسی.
"چرا به یه جا می رسی. به کجا؟ خونه ی پدر پسر شجاع، اِوا خاک بر سرم اون که زن داره، ای فرناز شوهر دزد!"
- مرسی از راهنماییت، من می خوام یه کم فکر کنم.
- باشه گلم، فکرات رو بکن.
از جاش بلند شد و گفت:
- من می رم خونه، کلاس رو نمیام.
- اوکی.
@romangram_com