#ملیسا_پارت_45

- در رابطه با موضوع تو و کوروشه.
همچین نیشش باز شد انگار با این گندی که زده باید اسکار هم بهش داد.
- خب، ولی من که حرفام رو با خودش زدم و اونم پذیرفته.
نه بابا، شتر در خواب بیند پنبه دانه.
- می دونم. خود کوروش ازم خواهش کرده حرفای آخر رو باهات بزنم.
- باشه، بریم.
همچین مثل جت راه افتاد که وقتی به کافی شاپ رسیدیم نفس نفس می زدم. خاک بر سر دو دستی بازوم رو چسبید. اَه، ولم کن من که فرار نمی کنم. با هم وارد کافی شاپ شدیم و یه جای پرت تو طبقه ی دوم نشستیم.
- خب؟
به صورت منتظرش نگاه کردم. "خب بریم سراغ مرحله ی اول نقشه، یعنی مطمئن شدن." از اون جایی که می دونستم فرناز هر چی تو مغز پوکش می گذره تو چشماشم میشه دید، گفتم:
- خب ما باید اول مطمئن بشیم که تو حامله ای و مهم تر از همه، بچه مال کوروشه.
بدون هیچ ترسی گفت:
- باشه فردا می ریم آزمایش. چه می دونم؟ دی اِن اِی و از این کوفتا.
خب پس واقعا بچه مال کوروشه. مرحله ی دوم، مقدمه چینی بود.
- خیلی خب، خود کوروشم قبول داره که بچه مال اونه، اما ...
- اما چی؟
- خانوادش بد کوفتایین.
- یعنی چی؟
- بیچاره کوروش دیروز غیر مستقیم به پدرش گفته می خواد با دختر دوست باباهه ازدواج نکنه و یکی دیگه رو می خواد، ندیدی چه قشقرقی به پا شد.
چشمای بابا قوریش رو ریز کرد و گفت:
- مگه باباش می خواد اون با کس خاصی ازدواج کنه؟
خودم رو هیجان زده نشون دادم و گفتم:
- آره، باباش می خواد به زور شوهرش بده، نه یعنی زنش بده، طرفم از این خر پولاس که ...
گارسون وسط حرفم پرید و در حالی که نیشش تا بناگوشش باز بود گفت:
- سلام ملی خانوم. چی سفارش می دین؟
خاک تو سر این بچه ها کنن، از بس تو این کافی شاپ کوفتی اسمم رو بلند بلند صدا کردن اینم فهمیده. جدی نگاهش کردم و گفتم:
- دوتا آب پرتقال.

@romangram_com