#ملیسا_پارت_42
از جا بلند شدم و با مائده دست دادم و و از متین خداحافظی کردم و د برو که رفتیم.
***
- وای ملیسا، چه رویی داری دختر.
- ملی حالا دختره کی متین بود؟
- چرا هر چی بهت اشاره می کردم نمی اومدی؟
به سمت بچه ها برگشتم و گفتم:
- چه خبرتونه هی پشت سر هم سوال می پرسید؟ دختره، دخترداییش بود.
یلدا گفت:
- حتما نامزدشم بود.
- نه بابا، با هم خواهر و برادرن یه جوارایی، چون مامان متین به هر دوشون شیر داده.
کوروش خندید و گفت:
- مامان من به منم دلش نیومده شیر بده، اون وقت مامان این پسره هم زمان دو نفر رو ساپورت می کرده.
خلاصه با شوخی و مسخره بازی به دانشکده برگشتیم.
فرناز دم کلاس کشیک می کشید و تا ما رو دید آینه ی جیبیش رو شوت کرد تو کیفش و اومد.
- کوروش باید باهات حرف بزنم.
و بدون این که حتی منتظر جوابی از کوروش باشه، دست اون رو گرفت و کشید.
یلدا آروم گفت:
- از این دختره متنفرم.
شقایق و نازی هم با سر حرف اون رو تایید کردن. بهروز آروم گفت:
- دختره ی عوضی اون قدر عشوه خرکی میاد که حالت تهوع بهم دست می ده. نمی دونم چرا کوروش انقدر بهش رو می ده.
شقایق چشماش رو ریز کرد و گفت:
- یعنی با کوروش چی کار داره؟
- بی خیال، بریم تا استاد نیومده.
بعد هم خودم وارد کلاس شدم.
وسطای کلاس بود که کوروش وارد کلاس شد. با اولین نگاه بهش متوجه شدم شدیدا عصبانیه.
شقایق آروم گفت:
@romangram_com