#ملیسا_پارت_40
- من کیکم می خوام، آخه خیلی گرسنم.
- پس سه تا شکلات داغ و ...
نگاهی به من کرد و رو به گارسون ادامه داد:
- و سه تا پای سیب.
- ممنون.
-قابلتون رو نداره. بفرمایید، اینم جزوه ی امروز.
جزوه رو گرفتم و دوباره زیر چشمی به مائده نگاه کردم. حالت چهرش جوری بود که آرامش خاصی رو به قلب آدم می داد، البته آدم، نه من، من که خودم یه پا فرشتم.
موبایل مائده زنگ خورد و اون با هیجان جواب داد:
- وای، سلام مامان.
- ...
- خوبید؟
- ...
- ممنون.
- ...
- نه دیگه می رم خونمون.
- ...
- آره با متینم.
- ...
نگران نباشید گرسنه نمی مونم.
- ...
- چشم، از من خداحافظ.
رو به متین گوشی رو گرفت و گفت:
- مامانه.
- سلام مامان.
"خاک تو سرم! دیدی نامزدشه؟ اصلا چرا خاک تو سر من؟ خاک تو سر بچه ها که منو مجبور به این شرط بندی کردن، وگرنه من بچه به این آرومی."
مائده باز با اون لبخند نانازش پرید وسط افکار بی سر و ته من و گفت:
@romangram_com