#ملیسا_پارت_3
و رو به کوروش ادامه دادم:
- نترس بابا، برادرمون اهل لو دادن و اینا نیست. اگه بناش به دردسر درست کردن بود، دو سال پیش تا حالا این کار رو می کرد.
بهروز گفت:
- آره بابا، من شنیدم خرش تو حراست خیلی می ره.
شقایق که قصد داشت بلند شه گفت:
- خدایی خیلی پسر آقاییه.
رو به شقایق با حرص گفتم:
- چیه؟ نکنه پسندیدیش؟
- اولالا، تصور کن شقایق و متین، فتبارک ا... احسن الخالقین.
- شقی بپا بیرون که می رین رو کفشت ضربدر بزنی تا تو رو با دخترایی که کفشاشون شبیه کفشتن اشتباه نگیره. احتمالا از خونه هم بیرون نمیای مبادا یه مورچه نر نگات کنه.
شقایق با بی خیالی همیشگیش گفت:
- کم زر بزن. پاشو ببینم چطور می خوای استاد رو امروز راضی کنی؟
رو به شقایق گفتم:
- خودت زر می زنی. می دونی چیه؟ تو حسودیت میشه متین جونت فقط به کفشای من نگاه می کنه نه تو.
شقایق گفت:
- فعلا که داره ما تحت تو رو می سوزونه.
- بی ادب! اصلا می دونی چیه؟ همین جا اعلام می کنم این بچه مثبت رو هم به کلکسیون دوست پسرام اضافه می کنم.
- نمی تونی ملی، من باهات شرط می بندم.
- می تونم، خوبم می تونم. اگه من اون رو خر کردم، پسرا باید موهای خوشگلشون رو از ته بزنن و دخترا هم یک هفته با چادر بیان دانشگاه.
شقایق با سرخوشی گفت:
- اگه تو باختی چی جیگر؟
- من، من ...
کوروش گفت:
- هر کاری ما گفتیم به مدت یه هفته بکنی.
- تو دوباره پررو شدی؟
- تو ذهنت منحرفه به من چه؟
@romangram_com